نتایج جستجو برای عبارت :

مرا ببوس.

مرا ببوس برای آخربن بار...
صدای تیرو غل و زنجیر می‌آید. ناله و فغان نسلی که از مختاری‌ها و پوینده‌هاست. اما کجاست اختیار و پویشی؟ ما، نسلی که تماما در احاطه‌ی اندوه بودیم. سرو نبودیم و سر خم کردیم، چاره نبودیم و چاه شدیم، برای هم. با سیگارهایمان دود شدیم. نوشیدیم. مست کردیم. مخدر دیگر جواب نبود. اندوه جان‌فرساتر و جاودان‌تر از ما بود. ذوب شدیم و ریختیم روی سر آوارهایمان. دیگر نه میهنی مانده بود و نه وطنی و خاکی. بنفشه‌ای نمانده بود که کوچش اف
یه مدتیه که مغزم گزینشی عمل می‌کنه تویِ به یاد آوردن و به خاطر سپردن افراد و اتفاقات و این عجیبه وقتی که صبح یه چیزی می‌شنوم که عمیقا ناراحتم می‌کنه ولی تا یک ساعت بعدش حتی مضمون اون جمله رو هم یادم نمیاد، در حالی‌که هنوز ناراحتی‌شو حس می‌کنم. مغزم گزینشی عمل می‌کنه و من می‌ترسم. می‌ترسم که لا به لای این گزینشا، خودمو فراموش کنه و کم کم جا بذاره منو بین چیزایی که نمی‌خواستن منو یا من نمی‌خواستمشون. مثل اون چیزی که نوشته بود که فرد موقع ش
 
خداوند به موسی گفت :
از دو موقعیت خنده م می گیره :
((وقتی من بخوام کاری انجام بشه و تلاش بیهوده ی دیگران رو می بینم تا جلو انجام اون کار رو بگیرند و وقتی من نخوام کاری انجام بشه و جماعتی رو می بینم که برای انجام اون به آب و آتش می زنند.))
 
قدرت تقدیر خداوند از خواست پدرم و مادرم و حتی از خواست خودمون هم بیشتره .

 
روی ماه خداوند را ببوس !
#مصطفی مستور
از بدترین روزایی که توی مدرسه می‌گذرونم روزاییه که جشن داریم. خیلی دلم میخواد از حساسیتم کم کنم، اما هروقت آهنگایی که پخش می‌کنن رو می‌شنوم، هروقت می‌بینم دخترا با اون آهنگا خوشحال میشن و می‌رقصن حالت تهوع بهم دست میده و غمگین میشم که جای کلی موسیقی خوب تو مدرسه خالیه.خانم کیسی بهم گفت: ان‌شاءالله نویسنده بشی!با همین یه‌جمله تا الان ذوق‌زده و خوشحالم. عیارنامه رو خوندم و برای چندمین‌بار شیفته‌ی نگاهِ بیضایی به "زن" شدم. زن‌هایی که ان
مصطفی مستور
این دومین کتابی بود که از مستور میخوندم. اولیش کتاب "حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه" بود که یه سری داستان کوتاه بود و اصلاً دوسش نداشتم. روی ماه خداوند را ببوس نسبت به اون خیلی بهتر بود، ولی خب بازم کتاب چندان خوبی نبود. 
راوی داستان شخصیه به اسم یونس که باید تا سه ماه دیگه دفاع کنه از تز دکتراش، تا بتونه با سایه عروسی کنه. البته دو ساله عقدن، ‌ولی هنوز عروسی نگرفتن. ( البته این چیزا مال قدیما بود دیگه، کتاب هم قدیمیه نسبتاً). اما ط
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
قورباغه ات را ببوس
  کتابی که براتون قرار دادم کتاب فوق العاده قورباغه ات را ببوس اثر برایان تریسی هستش که یکی از پرفروش ترین کتابها در زمینه موفقیته.
معرفی کتاب :این کتاب توسط برایان تریسی و کریستیانا تریسی به نگارش درآموده است. همانطور که ویلیام شکسپیر می‌گوید: “هیچ چیزی وجود ندارد، تنها فکر است که آن را به وجود می‌آورد.” شما اینجا، روی این کره خاکی هستید تا کاری خارق‌العاده با زندگیتان انجام دهید، تا خوشحالی و لذت، ارتباطات عالی، سلا
گفت از تنهایی نمی ترسی؟
گفتم احساس تنهایی نمیکنم. ولی جمع گاهی خسته م میکنه و نیاز دارم بخزم در خودم تا سکوت بهم آرامش بده.
مامان و مریم و منصوره دوشادوش هم ده سال تلاش کردن کمکم کنن از رستوران و سینما و کنسرت و سفر و خرید به تنهایی _و بدون حضور دیگران هم_ لذت ببرم.
اونچه به زحمت آموختم نقطه قوت بزرگی شده که آغوش آرامش بخش من هست.
کتاب روی ماه خدارا ببوس از مصطفی مستور 
تا الان به نصف کتاب رسیدم و با توجه به عنوان کتاب ،تفکرم اینگونه بود یه کتاب مثبت باشه ولی تا الان تو وضعیت مشکی داره حرکت میکنه و حس خوبی بهم نمیده ولی هنوز رسیدم به نصفش ببینم تا آخر چی میشه ،کتابیه که تو چند نقطه برات علامت سوال باز میکنه و هنوز جواب نداده.
اگه دوست داشتین کتاب معرفی کنید 
نمیدونم اون فیلم که امام دستش رو جلو گرفته و جماعت صف کشیدن برای دستبوسی رو دیدید یانه !؟ در گوشه تصویر ایت اله طالقانی نشسته بودن که با دیدن این صحنه این جمله رو گفتن
امروزه که این رویه کلا باب شده و به مزاج حضرات از جمله جنتی و علم الهدی و جزایری و ... خوش اومده !!! (بخواب ممدرضا ! که راهت ادامه دارد )
یه جمله مدام و مدام تو ذهنمهاونجایی که تو سریال دراکولا لوسی از در میاد تو و عشقش اونو با بدنی سوخته و زیبایی از دست رفته میبینه،لوسی میاد نزدیک و مدام میگه منو ببوس و جک که میدونه لوسی خون اشام شده و به این وضع افتاده پسش میزنه و کنت دراکولا از زندگی 500 ساله ش یه جمله رو به زویی میگه:عشق هم روزی به پایان میرسه...و راست میگه راست میگه
آرای اخلاقی علامه
 
۷۲۵۵
 علامه طباطبایی:
«زمینِ صحن را ببوس که از دستِ من بهتر است»
 
به قلم دامنه. به نام خدا. توفیق شد کتاب «آرای اخلاقی علامه طباطبایی» نوشتۀ حجت‌الاسلام رضا رمضانی گیلانی را بخوانم و نکته‌برداری کنم. کتاب، 462 صفحه است؛ از انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی. چهار نکته از آن را مطابق معمول اینجا می‌نویسم:
 
ص 82 : علامه طباطبایی می‌گوید: سنّت اجتماعی اسلام ضمانت بقا و اجرا دارد و آن تقوای الهی است که باعث می شود انسان
واژه مادر بنام فاطمه زیباشود/زیر پای مادران درب بهشتش واشود/در پرستش حضرتش الگوی عالم گشته است/مادران را اسوه ای ازبرکت زهراشود/دختراحمد شده ام ابیها در جهان/اوفدایی ولایت ازبرمولا شود/مادرخوب وولایی رهسپار افتخار/شامل لطف وسعادت ازبر یکتاشود/تربیت کاربزرگی مثل عاشورائیان/حضرت زهراهمیشه حجت طاهاشود/گوهرایثاررا مادر به ماآموخته/باشهیدان خدایی عزتی برپاشود/میرسداز دامن او رادمردانی شریف/چون سلیمانی عزیز حضرت آقاشود/دست مادررا ببوس واف
آرای اخلاقی علامه طباطبایی
 
۷۲۵۵
 علامه طباطبایی:
«زمینِ صحن را ببوس که از دستِ من بهتر است»
به قلم دامنه. به نام خدا. توفیق شد کتاب «آرای اخلاقی علامه طباطبایی» نوشتۀ حجت‌الاسلام رضا رمضانی گیلانی را بخوانم و نکته‌برداری کنم. کتاب، 462 صفحه است؛ از انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی. چهار نکته از آن را مطابق معمول اینجا می‌نویسم:
 
ص 82 : علامه طباطبایی می‌گوید: سنّت اجتماعی اسلام ضمانت بقا و اجرا دارد و آن تقوای الهی است که باعث می شو
مدتی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 افسرانی که عضو حزب
توده بودند بازداشت، محاکمه و اعدام شدند. در سال 1335 (دو سال پس از این اعدام‌ها) ترانه ای به نام مرا ببوس از رادیو پخش شد که به زودی تبدیل به ترانه‌ای محبوب شد، در
بین مردم شایع شده بود که شعر را یکی از افسران حزب توده پیش از تیرباران، خطاب به
معشوقه‌اش، سروده،شعر ترانه و لحن غمبارش هم با چنین روایتی کاملا منطبق
بود، آخرین وداع با محبوب:
مرا ببوس، مرا ببوس

برای آخرین‌بار 
تو را خدانگهدار که می
یه ضرب المثلی هست که میگه: گاهی اوقات لازمه زیرِ دُمِ خر رو بوسید. معذرت میخوام عبارتِ کوچه بازاریش میشه : دستمال زدن. (به کفشِ طرف مثلا) یه بار که میخواستم برم جایی برای استخدام، بابام به من گفت: مهدی جان اگه لازم شد زیرِ دُمِ خر رو ببوس. و من نبوسیدم. تو کَتَم نرفت. من نمیفهمم اون خلبانی که سُکان و اون خدمه هایی که کار و وظایفشونو رها کردن، برای چی بوده؟ بوسیدنِ زیرِ دُمِ خر؟ عجب خری هم.....


آقای رئیس جمهور، بخند! به مشکلاتِ مردم بخند!  اجالتاً ش
+ در میانه راه بودم که ایستادم.- در میانه؟!+ آری، در جای که هیچکس نمی ایستد و فقط میروند تا برسند.- به کجا؟!+نمی دانم.انسان ها برای هر کاری بهانه ای دارند و حتی دروغ می گویند.- دروغ؟!+ آره، مثلا دختری را می بوسند که علاقه ای بهش ندارند!- پس چرا می بوسند؟!+ چون فکر می کنند باید انجام دهند. نمی دانند دختر دیر یا زود متوجه می شود و آنگاه جرمی مرتکب شده اند که خداوند را هم شرمنده می کند.
- محمد گفتی در میانه راه هستی. کجا می روی؟+ کجا؟! نمی دانم. هر جا که او با
بیست دقیقه روز یکشنبه  نهم تیر 98 ...
قبل هرچی..حرف اول ..حرف اخر....دوست دارم تا ابد
فردا میرم واسه زندگیمون ....تار موهات کنار کنار کنارکنار منه ..مث تموم تو... میرم واسه ساختن زندگیمون...میرم با همه وجودم  بجنگم واسه شنیدن صدای تند خوش قلبت....واسه داشتنت...با تموم دلخوشی تو...ب امید تو...ب هوای تو...به هوای تو که همه داروندارمی....واسه شنیدن " آخیش" گفتنت
فردا کنارمی ...باهم میریم واسه زندگیمون با دل تنگ تنگ اما خوش خوش خوش...
دنیام
میبوسمت...ببوس منو
منو راه
 

ترانه مرا ببوس از آن دست ترانه های قدیمی است که برای نسل قدیم ما بسیار خاطره انگیز است. داستان ها برای این ترانه گفتند که معروفترینش ماجرای سرهنگ توده ای و خداحافظی از دخترش است. اما این داستان ساختگی حزب توده است و این ترانه ماجرای متفاوتی دارد. یک داستان عاشقانه که البته جای خودش آموزنده است.ترانه "مرا ببوس/ برای آخرین بار/ خدا ترا نگه دار" را افراد زیادی خوانده اند که البته هیچکدام از آنها به اندازه صدای حسن گل نراقی ماندگار نشده است. شعر
#خداجانم
بهار بوسه های زندگی بخش توست
که بر پیشانی دل می نشیند.
ما را ببوس
همچنان که شاخه های جوان درختان را می بوسی.
در ما بِدَم
همچنان که در هوای این روزها دمیده ای
در دلهای مجروحمان 
جوانه بزن ودر ما سبز شو
چه فایده که آب و خاک 
از نفس بهاران حیاتی تازه یابند
و ما همچنان در بند زندگی های خود اسیر باشیم
"همای اوج سعادت" ،نظر لطف باری است که تو بر ما می کنی
نظر لطفت را از ما دریغ مکن
@qasedakekhoda
 
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته می‌خواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوت‌های خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکته‌ش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
 
روی ماه خداوند را ببوس - 1
روی ماه خداوند را ببوس - 2
جاناتان، مرغ دریایی - 1
جاناتان، مرغ دریایی - 2
موفقیت - 4
مکالمه..
صلح درونی؟.. شاید :)
درد رشدی کشیده‌ام که مپرس :))
دغدغه‌های همیشگی...
 
خارج از روزمرگی‌های زندگی
بچه‌ها 3&g
امسال نیز، مراسم دست بوسی از مادران بهتر از هر سال دیگر برگزار شد. امسال دیگر مجبور نبودیم بچه‌ها را اجبار کنیم به دست بوسی! بلکه خود بچه‌ها بی‌قراری می‌کردند تا اسمشان خوانده شود تا به دست و پای مادرانشان بیفتند! حتما خودشون به عینه دیده‌اند که این بوسه‌ها معجزه‌ای می‌کند وصف ناشدنی!در مراسم افرادی هم بودند که از نعمت مادر محروم شده بودند؛ حس و حال آنها را نمی‌شود به قلم آورد. ای‌کاش در مراسم نبودند.پ ن١: دوست عزیزی که مادرت، رخ در نقا
دستت مبارک است که چک میزند به گوش
دستت مبارک است که می اورد به هوش
عیسای دست های مبارک بزن مرا
تا مرده ای به زنده شدن مفتخر شود...
بله مبارکند دستهایی که میزنند
میزنند و بیدارت میکنند
 میزنند و هوشیارت میکنند
 که بیدار شو آدم ساده
که در این دنیای آهنین تو چرا درگیر احساسی
راستش را بخواهی حقیقت تلخ است و حقیقت اینست که تمام آدم های احساسی در
این دنیای منفعت محور محتاج دستی هستند که بزند و بیدارشان کند کسی که جواب
دوستت دارمهاشان را با مرسی خد
مرا ببوس:)_ویگن
 
بهار من گذشته،گذشته ها گذشته،منم به جست و جوی سرنوشت
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
چه جوری امروز رو بنویسم ؟ چه جوری حسمو توصیف کنم ؟ که مگه میشه حس توامان شوق و ذوق و اضطرابم موقع ورود به بیمارستان رو در قالب کلمات بگم ؟ یا حسم وقتی که برای اولین بار در عمرم رفتم ccu و تازه به اندازه‌‌ی یک اپسیلون از درد و رنج مریض‌ها رو دیدم ، که فهمیدم هر بیمارستانی یه جزیره‌ی کوچیکه که به ظاهر وسط شهره ، اما آدم‌های اون تو ، توی یه دنیای دیگه ان انگار . چه جوری و با کدوم کلمه‌ها بگم از اولین مریضی که دیدیم ، آقا مهرداد ِ ۳۹ ساله که می‌گفت
_توی یکی از کتابای درن شان ( نویسنده ی کتابای تخیلی تین ایجری) یه شخصیتی هست به اسم کرنلیوس، که این قدرت رو داره که اگر چیزی رو بخواد یه پنجره ی جادویی براش باز میشه نزدیک اون چیزی که می خواد. بعد آشنا شد با یه سلاح جادویی قدیمی. هر وقت که اون سلاح رو می خواست هیچ دریچه ای باز نمیشد. تا اینکه یه جادوگری بهش گفت: تنها دلیلش اینه که تو خودت اون سلاح جادویی قدیمی هستی.
 
_اون موقعی که میشینی پیش خدا و های های گریه می کنی که من از دوری خسته م، از نبودن خس
خاطرم نیست هوای آن‌روزهای خرداد ماه هوایی بهاری بود یا گرم و تابستانی، اما دلهای ما مالامال از عطر شکوفه‌های بهاری بود که تو گرمابخشش بودی. آن روزی‌های خردادماه که تو می‌آمدی و ما چه خوش بودیم از آمدنت. همان روزهایی که یاران دبستانی‌مان فارق از هر زنده باد و مرده باد و هراس از دردها و آسیب‌های چوب الف بر سرشان بازهم یکدیگر را یاد می‌کردند و دست در دست هم و یک صدا،  ایران، آن مرز پرگهر را فریاد می‌زدند. وقتی تو آمدی جملگی سبز شدیم، اینجا د
درباره کتاب روی ماه خداوند را ببوس
معلم شیمی ای در سال اول دبیرستان داشتیم که یک روز خیلی بی مقدمه گفت: خب بچه ها، بیاین راجع به کتاب هایی که میخونین صحبت کنیم. هرکسی چیزی گفت و در آخر هم معلممان که اقرار میکنم متاسفانه اسمش یادم نمانده با وجود این مدت کمی که گذشته از آن سال ها ( حدود 7 سال پیش) توصیه ای به ما کرد که : هر کتابی که میخونین بعدش حتی شده یک یادداشت کوتاه درباره اش بنویسید.
پای کتاب و کتاب خوانی که وسط میاید همیشه این جمله توی سرم چرخ
 مامان ما یه عادتی داره هروقت بخواد تهدید کنه که  یه چیزی رو نابود می کنه، میگه یا آتیش میزنم، یا سنگ بر میدارم میشکنم،(در همین حد خشن ).
 مثلا میاد توی اتاقمون میبینه از بس کتاب گذاشته دور و بر اتاق جای راه رفتن نیست، میگه آخرش یه روز این کتابا رو آتیش میزنم:)))) 
یا اون انار سفالی هایی که من خیلی دوستشون داشتم و دائم میگذاشتم جلو  تلوزیون و مامانم دوست نداشت جلو تلوزیون چیزی گذاشته باشه، یه بار گفت اگه اینا رو جلو تلوزیون بر نداری با سنگ میشکن
 
روزهای خرس خیاط رنگ های مختلفی دارد. یک روز صبح که چشم باز می کند روزش از خاکستری شب قبل کم کم رنگ سفید و بعد صورتی می گیرد و تمام تنش می شود صورتی. خرس صورتی و با دلی که شکل لبخند در آمده. پر انرژی به کارهایش می رسد. الگو می کشد قیچی می زند و می دوزد هر چند تا نتیجه کار و لباس کامل شدن راه زیادی دارد. 
یک روز دیگر خسته است به زور چشمانش را باز می کند و از لای چشمانش همه چیز را خاکستری با لکه های رنگی می بینید. قرمز عصبانیت، آبی بی خیالی و زرد تنفر و
امروز آخرین روز اعتکاف است....اعتکاف...امسال برای بودن یک مریضی ناشناخته کرونا اعتکاف نداشته ایم..شاید اگر کرونا هم نبود من دل م به رفتن نبود......خداهه دیشب یک غم بزرگی توی دلم نشست....یک غمی از جنس خودت...دردی که نمی بینی اما جای توی دلت خیلی درد می کند....خداهه نمی دانم شاید این اخرین باری است که برای تو می نویسم ....شاید فردای نباشد برای من....خداهه من از تو چیز های کوچکی خاسته ام...خیلی کوچک....نوازش....مهربانی...لبخند....صلح...عشق....گفته بودم دنیایم را رنگ
علی:
۱. خاله چرا شما قدیمیا به دایناسور الاسترس میگین الاستروس؟ 
۲. خاله اونا که مردم نیستن, اشناهای خودمونن...
۳. چرا خانوما وقتی بچه شون بزرگ میشه نمیرن دکتر که ممه هاشونو بچینن بندازن دور؟
۴. خاله اسم دخترت رو بذار مه بابه (مه پاره)...منم دومادت میشم...
۵. میره رو کمد و میگه خاله بیا قد بگیریم...
5. ارتنت پر سرعت...
ارغوان: 
۱. عنتر خانوم...
۲. نخوابیم!
۳. زمنو میخواد منو بخوره! (وقتی فک میکنه زن عمو عصبانیه از دستش)
۴. عییا اذیت نکن! (علی رو اذیت نکن)
۵. تا
ولادت
امام باقر(علیه السلام)، در سال 57 هجری در شهر مدینه، دیده به جهان گشود.1 درباره روز ولادت ایشان بین تاریخ نویسان اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی آن را اول ماه رجب دانسته اند،2 ولی مشهور تاریخ نویسان، تاریخ ولادت ایشان را سوم ماه صفر می دانند.3
نام گذاری امام توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)
امام سجاد(علیه السلام)، این فرزند خجسته فال را به پاسداشت نام و نیای بزرگوار خویش، حضرت ختمی مرتبت، «محمّد» نامید. این نام را سال ها پیش، پیامبر اکرم(صل
#اشعار_فروردین۹۹خدا کجاست؟
با ترس و کمی دوری از او پرسیدم:خدا کجاست؟و کرونا گفت:از تو که بنده او هستی می پرسم:تو خود می دانی کجاست؟
کنجکاوهایی ام به من خیره شدهگفتم با خودخدا لابد میان آسمان هاست!خدا میان صفوف مومنان پیشانی گره خوردهمیان کاشیکاری های مسجد اموییایا شایددر خانه ای سیاهکه هر ساله گرداگردش می چرخند هزاران زائریا میان حریم بزرگترین کلیسای جامع شهری مقدسیا باشد پای دیوار ندبه!   
به راستی خدا کجاست؟و کرونا گفت:باز کن چشمانت را!خ
روی ماه خداوند را ببوس داستان یونس، بچه ی مذهبی است که می رود فلسفه بخواند تا به قول خودش از
حریم دین دفاع فلسفی کند ولی نتیجه چیز دیگری میشود و یونس خدایش
را و به عبارتی ایمانش را گم می کند. کل رمان بر محور یونسی است که دچار
تردید در مفاهیمی شده که عمری بهشان معتقد بوده و حال دارد در باتلاقش دست و پا
می زند.
من، محوِ آسفالت خیابان اما از عمق جان زیر لب می گویم: خداوندی هست؟ سیگارفروشِ کنار خیابان از دور فریاد میزند:« آقا چیزی گم کرده ای؟»

در ط
خب این هفته ای که گذشت رو تو شهر خواهر گذروندیم :)
دو روزش کامل درگیر دکتر و بیمارستان بودیم ، 1 روز درگیر خرید لباس واسه عروسی آخر این ماه ، و
بقیه روزهای رو درگیر مهمونی و مهمونی بازی ! من جدا قصد خرید نداشتم و هر لباس خوشگلی که
میدیدم پا میذاشتم رو نفس اماره م که نههههه نمیخرم من به اندازه کافی لباس دارم ! تا اینکه یه کت
و دامن سرخابی فوق العاده خوش دوخت دیدم و به اصرار مامانم پرو کردم و لباس انگار واسه من
دوخته شده بود ! انقدر تو آینه ذوق خود
علی:
۱. خاله چرا شما قدیمیا به دایناسور الاسترس میگین الاستروس؟ 
۲. خاله اونا که مردم نیستن, اشناهای خودمونن...
۳. چرا خانوما وقتی بچه شون بزرگ میشه نمیرن دکتر که ممه هاشونو بچینن بندازن دور؟
۴. خاله اسم دخترت رو بذار مه بابه (مه پاره)...منم دومادت میشم...
۵. میره رو کمد و میگه خاله بیا قد بگیریم...
5. ارتنت پر سرعت...
6. خاله کمر به چه دردی میخوره؟ خاله دونستن و هوش به چه دردی میخوره؟ خاله گردن برا چی خوبه؟ خاله زانو برای چی لازمه؟ خاله انگشت اگه نداشتی
بسم الله الرحمن الرحیم ./
هر جا حس میکنیم دیگه کاری ازمون برنمیاد و دنیا برامون تنگ شده زودی به یادت میفتیم! انگار همه ی وجودمون مطمعنه ازینکه یکی همیشه هست حتی واسه لبه ی بلندترین پرتگاه های عمرمون ، که به محض لغزیدن محکم بغلمون کنه ! بدون اینکه بشکنیم و صدای خورد شدن استخونامون بپیچه تو گوشمون ! عوضش همون لحظه حس میکنیم یکی چقد داره قربون صدقه مون میره ، چقد محبت میکنه ، چقد میخواد این دلای تنگ بیچاره ی زوار در رفته ی پاره پوره ی ساییده شده رو
علی:
۱. خاله چرا شما قدیمیا به دایناسور الاسترس میگین الاستروس؟ 
۲. خاله اونا که مردم نیستن, اشناهای خودمونن...
۳. چرا خانوما وقتی بچه شون بزرگ میشه نمیرن دکتر که ممه هاشونو بچینن بندازن دور؟
۴. خاله اسم دخترت رو بذار مه بابه (مه پاره)...منم دومادت میشم...
۵. میره رو کمد و میگه خاله بیا قد بگیریم...
5. ارتنت پر سرعت...
6. خاله کمر به چه دردی میخوره؟ خاله دونستن و هوش به چه دردی میخوره؟ خاله گردن برا چی خوبه؟ خاله زانو برای چی لازمه؟ خاله انگشت اگه نداشتی
هنوز مى توانم بخندم وقتى مرا دهه هفتادى مجردى می بینند که قابلیت معرفى به آقایى براى ازدواج را دارم!
هنوز مى توانم بخندم وقتى اندکى پس از طلوع خورشید در میان میدانى، در میان خیابانى، در انبوه جمعیت رهگذر مى ایستم و بازى بچه گربه اى با مادر خویش را تماشا مى کنم.
هنوز مى توانم بخندم وقتى خدمه ى میانسال اداره سر انتخاب شیرینى از جعبه ى تعارفى اش، سربه سرم مى گذارد.
اما،
 خاطرات رنجورکوتاه مدت حضورش همچنان دردى عمیق در سینه ام به جاى گذاشته که تم
بازم میسوزم ، بازخم تو ،میسازم
بﺎ ﻫﺮ ﻏﺰﻝ ﺸﻤﺖ ، ﻣﻦ ﻗﺎﻓﻪ ﻣ ﺑﺎﺯﻡ
ﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺷﻌﺮﻡ ، ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﻮﺩ
ﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮ ، ﺍﻨ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣ ﻧﺎﺯﻡ
ﺍﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﺧﺎﻟ ﺭﺍ ﺗﻮ ﻧﺎﻥ ﻏﺰﻝ ﺩﺍﺩ
ﺍ ﺮ ﺑﺮﺖ ﻨﺪﻡ ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣ ﺁﻏﺎﺯﻡ
ﻣﻦ ﺍﻫﻞ ﺯﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ، ﻓﻮﺍﺭﻩ ﻧﺸﻦ ﺑﻮﺩﻡ
ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺪﺍ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﺮﻭﺍﺯﻡ
ﺍﺯ ﺷﺒﻨﻢ ﻫﺮ ﻻﻟﻪ ، ﺍﺳﺐ ﻭ ﻮﺯﻩ ﺮ ﺮﺩﻡ
ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺪﻥ ، ﺗﺎ ﺍﻭﺝ ﺗﻮ ﻣ ﺗﺎﺯﻡ
ﻫﻬﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﺸﻨﻮ ،
علی:
۱. خاله چرا شما قدیمیا به دایناسور الاسترس میگین الاستروس؟ 
۲. خاله اونا که مردم نیستن, اشناهای خودمونن...
۳. چرا خانوما وقتی بچه شون بزرگ میشه نمیرن دکتر که ممه هاشونو بچینن بندازن دور؟
۴. خاله اسم دخترت رو بذار مه بابه (مه پاره)...منم دومادت میشم...
۵. میره رو کمد و میگه خاله بیا قد بگیریم...
5. ارتنت پر سرعت...
6. خاله کمر به چه دردی میخوره؟ خاله دونستن و هوش به چه دردی میخوره؟ خاله گردن برا چی خوبه؟ خاله زانو برای چی لازمه؟ خاله انگشت اگه نداشتی
فرزندم سلام 
میدانم نوشتن این نامه کمی احمقانه به نظر میرسد چرا که هنوز نه تو زاده شده‌ای و نه من مقدمات زاده شدنت را فراهم کرده‌ام.حتی ممکن هست اصلا زاده نشوی.به هر حال این نامه برای توست فرزندم:
در ابتدا فرزندم باید بگویم که فرقی نداره پسر باشی یا دختر چرا که گونه بشر سر تا پا یک کرباسن اما بدان اگر دختر باشی بهتر است و اگر پسر باشی راحتتر خواهی زیست کمی.(ولی تو گوش نده سعی کن دختر بشی!)
فرزندم،مادرت(که هنوز هویت ش مشخص نیست)را هر روز صبح،ظهر
 همیشه می‌روی و من هنوز
پیِ کسی که عاشقم شود
اگر فقط غریبه می شدی
رفیقِ خوبِ روزهای بد
شقیقه های ترس را ببوس
به هرچه می‌شد و نمی‌شود
برای لحظه‌ای بمیر و بعد
نرو که هیچ کس نمی رود
تمام آب هم لجن شود
ولی نهنگ ها نمی زنند
به خودکشیِ ساحلی بدن
عجیب ها به عمق می روند
مجاهدانِ انتحاری اند
که از شُعارها نمی بُرند
دو گرگِ بازمانده از قدیم
که از گراز ها نمی خورند
جهانِ پشتِ آینه سیاه
جهانِ روبرو تکرّر است
آهای زل زده به چشمِ من
رفیقِ شیشه ای دلم
_انقدر خوشم اومده از این چالشی ک تو بیان راه افتاده که وسوسه شدم بنویسم منم...حدود ۴ یا ۵  تا خوندم امشب و ازش خوشم اومد ...!امشب که بیخوابم بنویسم بماند به یادگار ...!
×به نام خدا 
فاطمه عزیزم !سلام ...
چند وقت پیش انشایی نوشتی با موضوع نامه ای به آینده ام ...
به طرز خارق العاده ای آن نامه الان با دفتر انشایت در دست من است ...من آینده ات هستم!
باید بگویم متاسفانه همه چیز آنطور که پیش بینی کرده ای پیش نرفته‌...اولش اینکه تو معلم ادبیات نشدی...اما اگر خدا
   روی ماه خداوند را ببوس - مصطفی مستور
زیر نور شمع - هوشنگ مرادی کرمانی
رهش - رضا امیرخانی
ضیافت - افلاطون
مترجم بیماری ها - جومپا لاهیری
هم‌نام - جومپا لاهیری
علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر - علی شریعتی
دفتر بزرگ - آگوتا کریستوف
مدرک - آگوتا کریستوف
دروغ سوم - آگوتا کریستوف
ما تمامش می کنیم - کالین هوور
فضیلت های ناچیز - ناتالیا گینزبورگ
ویزای کوه قاف - علیرضا میراسدالله
لیرشاه - ویلیام شکسپیر
میدل مارچ - جورج الیوت
آن شرلی در گرین گیبلز - ال.ام.مونت
آقا باید بودید و می‌دیدید فقط! الان من هر چقدر هم بگم باز واقعیت اتفاق افتاده رو نمی‌شه تجسم کنید ولی بذارید شماها هم در خنده من سهیم باشید. 
تارزان غیرتی از همون اواسط تعطیلات گفته بود که بچه‌ها اولین دوشنبه بعد تعطیلات ناهار نیارید می‌خوام یه جای خیلی خفن ببرم‌تون. 
لوکیشن : ساختمان دانشکده شیمی طبقه سوم آزمایشگاه بیوشیمی، مورخ دوشنبه نوزدهم فروردین نود و هشت شمسی
تارزان غیرتی: ناهار که نیاوردین؟
من: نه، اتفاقاً دیشب می‌خواستم بگم با
"ندانستن"
زخمی که تا ابد بر تن بشر است.
زخم
ابد
تن
بشر
کلماتی که به قول حامد انسان های زیادی را کشتند
جهان عجیب بود.
اگر نبود، کتابخانه ها پر نبودند از عراجیفِ فیلسوف های بزرگ و محترم.
دیوانه شو.
مصرع بسوز.
بخواب ، خوابی زمستانی.
ندان. و نخواه که بدانی.
گشتند ، نفهمیدند، ندانستند.
امتحان الهی همین است.
تو را وسوسه میکند.
میگوید فکر کن.
تامل کن.
بیاندیش.
خردمند و الالالباب باش.
اما وظیفه تو "حماقت" است.
"حماقت" تکلیفی الهی بود برای نوع بشر.
از همان روز
سلام
به سیاق گذشته و چالش های بلاگستانی، این بار سیدجواد علوی دست به قلم شد و چالشی به راه انداخت با عنوان "نامه ای به گذشته"، و بنده رو مفتخر و به این چالش دعوت کرد. ماهیت این چالش رو با خوندن سطور زیر متوجه خواهید شد...
نامه حمید سی و یک ساله به حمید پانزده ساله؛
ای نامه که می روی به سویش، از جانب من ببوس رویش (رویم!)
سلام پسر
میدونم با دیدن این نامه قطعاً یاتاقان زدی و احتمالاً آب و روغن قاطی کردی! و سلول های خاکستری مغزت دچار یأس فلسفی شدن!! اما ل
لحظه هایی با کریمه
معصومه …

معصومه تفسیر معصومیت است که روزگارى در مدینه طلوع کرد، معصومه اقامت
غربت است در روزگار غربت نگاه ها، معصومه تفسیر بلند تبعیت است از ولایت .
معصومه نگاه سبزى است که از معصومیت سرچشمه مى گیرد، معصومه، روزگار دلداگى است واز غربت به قربت رسیدن .
معصومه ترجمان بلند عاشوراست و قصه با زینب هم سفرشدن .
معصومه فلسفه شیدایى است و غزل ماندن و بودن، معصومه نگین ایران است که درقم، شهر اقامه مى درخشد .
  معصومه، قصه بلند
عکس پروفایل شاد عاشقانه جدید 98 با متن زیبا
گاهیمجبوریم از یک روز شروع کنیمبه فراموش کردنبه روی دلمانبه روی خاطراتمانو به روی زندگیمان نیاوریمکه اصلا کسی را داشتیمکه اصلا کسی را دوست داشتیم

دل را سر شوقی
اگرم هست
تو آنی …

عشقت نهایتی ندارد
من هر روز دوست داشتنت
را تمرین می‌ کنم
برای بیشتر عاشقت بودن


تو را فراسوی انتظار می‌ خواهم
آن سوتر از خودم
و آنقدر دوستت دارم
که دیگر نمی‌ دانم از ما دو تن
کدامیک غایب است
عکس پروفایل شاد 2018
آدم بزرگ‌
. کِلیدَر (محمود دولت ­آبادی)
کِلیدَر نام کوه زیبایی است که بین شهرهای سبزوار، نیشابور و قوچان در استان خراسان قرار دارد. جایی که تمام داستانِ بلند و البته واقعی دولت‌آبادی در آنجا روایت می‌شود. این رمان بلندترین اثر محمود دولت‌آبادی است که در حدود ۳۰۰۰ صفحه و ده جلد به چاپ رسیده و روایت زندگی یک خانواده کرد ایرانی است که به سبزوار خراسان کوچ کرده‌اند.
شخصیت اول این رمان شخصی به نام گل‌محمد است که دولت‌آبادی بیش از ۱۵ سال عمرش را صرف نگار
بادبادک‌باز کوچک، امیر، سلام!
 می‌دانم که وقتی این نامه به دستت برسد دیگر آن بادبادک‌باز کوچک با چُپُن رنگی بر فراز عمارت نیستی، می‌دانم که حتی یادآوری آن خاطرات هم می‌تواند برایت تلخ و آزار دهنده باشد، اما راستش را بخواهی دلیل اصلی مخاطب قرار دادنت همان خاطرات زیبای کودکی و روزهای شاد مردم افغان است!
 قرار بود بنویسم، صبح یک روز که خواب از سرم پریده بود تو به خاطرم هجوم آوردی و تصمیم گرفتم که نامه‌ را به تو بنویسم! راستش روزهاست که تلاش
 



قورباغه ات را قورت بده به صورت خلاصه شده (متنی و صوتی)
نوشته برایان تریسی
قورباغه ات را قورت بده ، قورباغه ات را بخور یا قورباغه ات را ببوس ، همگی اسم هایی هستن که انتشارات های مختلف برای این کتاب در نظر گرفتند.
اما فارغ از این اسم ها ، باید به محتوای بی نظیر این کتاب توجه کرد.
تا حالا شده که هر کاری می کنید آخرش وقت کم بیارید و شاکی بشین که زمان چقدر زود میگذره؟
اگه دنبال یه برنامه ریزی دقیق تو زندگیتون هستین این کتاب صوتی بهتون پیشنهاد میش
قلم به دست گرفتم به‌نامِ کوچکِ انسانبه‌نامِ خیسِ مهاجر، به‌نامِ بی‌وطنی‌هابه انتحار به کودک به انفجار به سربازبه‌نامِ خونیِ افغان، به‌نامِ بی‌بدنی‌هاچقدر دشمنِ هم‌خون و هم‌قبیله و هم‌خاکچقدر شاعرِ مرده، چقدر شعرِ خطرناکچقدر حسرت و افسوس برای داغِ یه ملتچقدر خنده‌ی ماسیده روی صورتِ غمناکتمامِ کشور و مردم‌رو دستِ جنگ سپردنسیاستایی که چندین ساله رو به زوالنسیاسیون همه جای جهان همیشه همیننروزا میگن کمونیستن شبا ولی لیبرالنبذار
یکی از دوستان دنیای مجازی، که قدمت دوستیمان به عصر بلاگفاییها برمیگردد و هنوز در واتساپ و اینستاگرام در ارتباطیم، مرا به چالش بامزه ای دعوت کرد که اولش در کمال بی ذوقی جواب دادم: فلانی جان! من دیگر نمیخواهم حتی اسم کرونا را بشنوم. 
ولی وقتی استوریهای خودش را دیدم یک دفعه «چی شد؟» «دلم خواست!!!» و من هم استوری گذاشتم. چالش از این قرار بود که باید تصویر کتاب یا کتابهایی را استوری می کردی و با استفاده از عنوان آن، چیزی برای کرونا می نوشتی! 
دوست ج
بیوگرافی بازیگرانبیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز

بیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز
 سلنا گومز بازیگر، ترانه‌نویس و خواننده آمریکایی است. او با بازی در سریال تلویزیونی Barney & Friends که برای کودکان بود و بین سال‌های 2002 تا 2004 پخش می‌شد، توجه همگان را به سوی خود جلب کرد.
خلاصه بیوگرافی سلنا گومز :
نام اصلی: سلنا ماری گومز
نام مستعار: سلنا گومز
متولد : ۲۲ ژوئیهٔ ۱۹۹۲ گرند پریری، تگزاس، آمریکا
شغل : خواننده، بازیگر، تهیه‌کنندهٔ اجرایی،
بیوگرافی بازیگرانبیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز

بیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز
 سلنا گومز بازیگر، ترانه‌نویس و خواننده آمریکایی است. او با بازی در سریال تلویزیونی Barney & Friends که برای کودکان بود و بین سال‌های 2002 تا 2004 پخش می‌شد، توجه همگان را به سوی خود جلب کرد.
خلاصه بیوگرافی سلنا گومز :
نام اصلی: سلنا ماری گومز
نام مستعار: سلنا گومز
متولد : ۲۲ ژوئیهٔ ۱۹۹۲ گرند پریری، تگزاس، آمریکا
شغل : خواننده، بازیگر، تهیه‌کنندهٔ اجرایی،
بیوگرافی بازیگرانبیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز

بیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز
 سلنا گومز بازیگر، ترانه‌نویس و خواننده آمریکایی است. او با بازی در سریال تلویزیونی Barney & Friends که برای کودکان بود و بین سال‌های 2002 تا 2004 پخش می‌شد، توجه همگان را به سوی خود جلب کرد.
خلاصه بیوگرافی سلنا گومز :
نام اصلی: سلنا ماری گومز
نام مستعار: سلنا گومز
متولد : ۲۲ ژوئیهٔ ۱۹۹۲ گرند پریری، تگزاس، آمریکا
شغل : خواننده، بازیگر، تهیه‌کنندهٔ اجرایی،
بیوگرافی بازیگرانبیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز

بیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز
 سلنا گومز بازیگر، ترانه‌نویس و خواننده آمریکایی است. او با بازی در سریال تلویزیونی Barney & Friends که برای کودکان بود و بین سال‌های 2002 تا 2004 پخش می‌شد، توجه همگان را به سوی خود جلب کرد.
خلاصه بیوگرافی سلنا گومز :
نام اصلی: سلنا ماری گومز
نام مستعار: سلنا گومز
متولد : ۲۲ ژوئیهٔ ۱۹۹۲ گرند پریری، تگزاس، آمریکا
شغل : خواننده، بازیگر، تهیه‌کنندهٔ اجرایی،
بیوگرافی بازیگرانبیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز

بیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز
 سلنا گومز بازیگر، ترانه‌نویس و خواننده آمریکایی است. او با بازی در سریال تلویزیونی Barney & Friends که برای کودکان بود و بین سال‌های 2002 تا 2004 پخش می‌شد، توجه همگان را به سوی خود جلب کرد.
خلاصه بیوگرافی سلنا گومز :
نام اصلی: سلنا ماری گومز
نام مستعار: سلنا گومز
متولد : ۲۲ ژوئیهٔ ۱۹۹۲ گرند پریری، تگزاس، آمریکا
شغل : خواننده، بازیگر، تهیه‌کنندهٔ اجرایی،
بیوگرافی بازیگرانبیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز

بیوگرافی سلنا گومز + عکس های سلنا گومز
 سلنا گومز بازیگر، ترانه‌نویس و خواننده آمریکایی است. او با بازی در سریال تلویزیونی Barney & Friends که برای کودکان بود و بین سال‌های 2002 تا 2004 پخش می‌شد، توجه همگان را به سوی خود جلب کرد.
خلاصه بیوگرافی سلنا گومز :
نام اصلی: سلنا ماری گومز
نام مستعار: سلنا گومز
متولد : ۲۲ ژوئیهٔ ۱۹۹۲ گرند پریری، تگزاس، آمریکا
شغل : خواننده، بازیگر، تهیه‌کنندهٔ اجرایی،
بیوگرافی سلنا گومز و عکس های جذاب وی
نام:سلنا
نام خانوادگی:گومز
تاریخ تولد:22 ژوئیهٔ 1992 ‏
محل تولد:گرند پریری، تگزاس، آمریکا
شغل:خواننده، بازیگر، تهیه کنندهٔ اجرایی، طراح مد

بیوگرافی سلنا گومز
------------------------------------
زندگی شخصی سلنا گومز
سلنا مری گومز متولد 22 ژوئیه 1992 بازیگر و خواننده اهل آمریکا است. سلنا گومز در گرند پریری تگزاس به دنیا آمد. مادر گومز، آماندا داون مندی تیفی (که دارای سابقهٔ بازیگری نیز بوده) وی را در سن 16 سالگی به دنیا آورد.
خ
شعر در مورد گیسو
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد گیسو برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دوش در حلقه ما قصّه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
شعر در مورد گیسو
چو گیسوی توندارد بنفشه حلقه وتاب
چو طره ای تو ندارد بنفشه چین و شکن
شعر در مورد گیسوی یار
به سفررفتی وخوبان همه گیسوکندند
در فراق تو عجب سلسله‌ها بر هم خورد
شعر در مورد گیسوان
سر  حلقه   رندان   خرا
«چگونه یک بار دیگر جماعتی زنده باشیم؟»
پدیده ای که در این زمان شاهد آن هستیم عدم فهم حرف همدیگر و جایگاه آن و به تبع آن تکفیر همدیگر می باشد.
۱. این پدیده آیا سابقه تاریخی دارد؟ یعنی در تمدن های گذشته هم اتفاق افتاده است؟
۲. راه خروج از این وضع چیست؟ و اساساً چه می‌شود که جامعه‌ای مثل جامعه‌ی ما با آن سوابقِ درخشان الهی و انسانی، یک‌مرتبه به چنین رویه‌ای گرفتار می‌شود که دیگر از آن فداکاری‌ها و جوانمردی‌ها نسبت به همدیگر تهی می‌گردد؟
پاس
این نامه، جهت شرکت در یک چالش جذاب است! =)
سلام.
من شارمین هستم. درست مثل خودت. در واقع باید بگویم من خود تو هستم که دارم آینده ات را زندگی می کنم و مخاطب این نامه، همه ی شما «من»هایی هستید که گذشته ی مرا زندگی کرده اید!

به عنوان شروع، می خواهم از اولین کروموزوم باشعورم که چشم بست روی هر چه Y و با یک X مثل خودش ترکیب شد، کمال تشکر را داشته باشم! درست است که آن سالها، همه منتظر تولد یک مسعود کوچولوی دوست داشتنی بودند و دو تا آبجیها، به خاطر تبدیل شدن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها